۱۳۹۵ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

فریبا هشترودی در حلقه محبت هابيليان مدیران دژخیمان وزارت اطلاعات در ایران

فریبا هشترودی در حلقه محبت هابيليان مدیران دژخیمان وزارت اطلاعات در ایران

عجبا كه در قدم اول و در بدو ورود به تهران براي شروع تلاش‌هاي حقوق بشريش كه فقط ريش آخوندها را به خنده مي‌جنباند, به لجنزار «هابيليان», شعبه حقوق بشري وزارت اطلاعات رژيم, مي‌لغزد و از قولش گفته مي‌شود كه در شوراي ملي مقاومت «وقتش را تلف» مي‌کرده است. 

 بر فرش خون پا مي‌گذارد و با جلاد دست مي‌دهد و با او عقد اخوت مي‌بندد. زهي بي‌شرمي و وقاحت. 
اينكه او دست خود را به جلاد مردم ايران داد برايم بسيار دردناك بود؛
اما دردناک‌تر و غيرقابل‌قبول‌تر از آن اين بود كه اين كار را به‌سادگي برگزار كنم و از كنار آن تحت عنوان اينكه اين هم يكي ديگر از كساني بود كه در نيمه‌راه به مردم پشت كرد و رفت, عبور كنم.

عزيزاله پاک‌نژاد

 

hashtroodi_12 
چندي پيش تلويزيون كانال سه فرانسه در ساعتي از شب برنامه‌يي را نشان داد كه به‌طور اتفاقي توجه من را جلب كرد. عنوان برنامه «آيا بايد از ايران ترسيد؟» تعيين‌شده بود كه در متن يكي از برنامه‌هاي ثابت اين كانال دولتي نمايش داده مي‌شد. علت كنجكاوي من شركت فريبا هشترودي در ميان شرکت‌کنندگان بود. تركيب «ايرانيان» شرکت‌کننده و حرف‌هايي كه زدند به‌شدت جهت‌دار و «احمدي‌نژادي» بود. نامبرده درمجموع سه چهار دقيقه حرف زد ولي همين زمان كافي بود كه من با شناختي كه از او داشتم درك كنم كه جاده را براي رفتن به زير قباي ملأ صاف مي‌کند. مدت زيادي نگذشت كه با ديدن چهره درهم‌شکسته‌اش در كنار دو تن از هابيليان در تهران! مدتي بهت‌زده نگاهش كردم. عکس‌هايي كه به‌جز زشتي و پليدي و تاريكي و خيانت به مغز متبادر نمي‌کرد. هابيليان ظاهراً در حال دادن گزارش «موارد نقض حقوق بشر توسط مجاهدين در ايران» به او بودند. يادم آمد كه در آن برنامه كذايي كانال سه در ضمن صحبت‌هايش از حقوق بشر دم زد و پدرش را يكي از بزرگ‌ترين حاميان و مدافعان حقوق بشر ناميد و خلاصه دل‌مشغولي و نگرانيش را در مورد «نقض حقوق بشر» نشان داد؛ و به‌رسم هم‌کاسه‌هاي رژيم ضد بشري, از اينكه اروپا به اتم رژيم چسبيده و به حقوق بشر توجه نمي‌کند مي‌ناليد؛ و اينكه احمدي‌نژاد در حرف‌هايي كه ميزند صادق است. هماني را كه فكر مي‌کند بيان مي‌کند و خلاصه مثل خاتمي دروغ نمي‌گويد و اينكه بيخود به خود ايشان مي‌گويند كه از آخوندها متنفر است. او از هيچ‌کس متنفر نيست و فقط از بعضي از «ايده‌ها» متنفر است و از اين حرف‌ها. عجبا كه در قدم اول و در بدو ورود به تهران براي شروع تلاش‌هاي حقوق بشريش كه فقط ريش آخوندها را به خنده مي‌جنباند, به لجنزار «هابيليان», شعبه حقوق بشري وزارت اطلاعات رژيم, مي‌لغزد و از قولش گفته مي‌شود كه در شوراي ملي مقاومت «وقتش را تلف» مي‌کرده است. 
 بر فرش خون پا مي‌گذارد و با جلاد دست مي‌دهد و با او عقد اخوت مي‌بندد. زهي بي‌شرمي و وقاحت. در تجربه چندين ساله هم‌سنگري با مجاهدين در شوراي ملي مقاومت ايران, لحظاتي بوده كه در مقابل رويدادها و مسائل و مشكلات سهمگيني كه رژيم ضد بشري آخوندها براي ما فراهم مي‌کرد, شاهد فداکاري‌ها و ازخودگذشتگي‌ها و انسانيتي بوده‌ام كه مجاهدين آزاده از پايين تا بالا از خود نشان داده و تنها چيزي كه برايشان مطرح نبوده حساب‌وکتاب كردن در مورد اعمال و رفتار هم‌سنگرانشان بوده است. ايشان اگر ذره‌يي وجدان برايش باقي‌مانده باشد حتماً به ياد مي‌آورد كه خود او سهم بسيار زيادي از اين ارزش‌ها را به‌رايگان دريافت كرده است و وقتش در اينجا تلف نشده است! امشب براي نوشتن اين مطلب كوتاه احساسي دوگانه داشتم. اينكه او دست خود را به جلاد مردم ايران داد برايم بسيار دردناك بود؛ اما دردناک‌تر و غيرقابل‌قبول‌تر از آن اين بود كه اين كار را به‌سادگي برگزار كنم و از كنار آن تحت عنوان اينكه اين هم يكي ديگر از كساني بود كه در نيمه‌راه به مردم پشت كرد و رفت, عبور كنم. روشن است هر چه در مورد اعمال ننگين و خيانتبار فريبا هشترودي بنويسم كم است, ولي به نظرم رسيد كه روضه‌خواني‌ها و دهان‌دريدگي‌هاي مزدوران هابيلي و قابيلي رژيم خود به‌اندازه كافي روشنگر ذهن جواناني است كه امروز با گذشتن از همه‌چيز خود سعي بر دفن اين رژيم و همه سياهي‌ها و جناياتش دارند و ما بيشتر از هركس وظيفه‌داريم در اين راه آن‌ها را ياري برسانيم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر